{خاطرات خیانتکار }
ادامه پارت¹²
دست خودم نبود . هروقت بدن بی عیب و نقصش رو میدیدم خشن میشدم ..
داد زدم : هیونجین .. ببین .. یه نگاهی بهم بنداز .. ببین برادرت حالش خوبه ؟! خوب به نظر میرسم نه؟
شیشه ودکا رو به دیوار کوبیدم که هزار تکه شد و از اتاقم خارج شدم . میدونستم که بورام رفته حموم . همه جا ساکت بود و همه ی خدمتکار ها توی اتاقشون خواب بودن .
به سختی به سمت حموم قدم برمیداشتم .. زیر پام گود شده بود اما میدونستم دارم کجا میرم . دستگیره در و پایین کشیدم و به بدن بیجونش توی وان خیره شدم .
تو وان خوابش برده بود . لعنتی من .. چیکار کردم ؟ پوست بدنش کاملا نابود شده بود .. کل بدنش سوخته بود . میدونستم درست میشد .. مطمئنم جای سوختگی ها یک هفته ای کاملا از بین میرن اما چرا باید چنین دیوونگی ای صورت بگیره ؟
به سمتش رفتم . کنار وان زانو زدم و آب رو به آرومی روی موهاش ریختم . تمام کف های روی سرش از بین رفت . خم شدم و بوسه ای روی لبهاش گذاشتم .. برای اولین بار .. لبهاش رو مزه کردم . درسته تجربه خوابیدن داشتیم اما من هیچوقت برده هام رو نمیبوسیدم . داری باهام چیکار میکنی بورام؟
برای چی دارم دیوونه ات میشم؟!
دستم و زیر پاش بردم و یکی دیگه از دستهام رو زیر سرش . بغلش کردم و به سمت اتاقم رفتم . به آرومی بدن سردش رو روی تخت خواب قرار دادم و موهاش رو با حوله خشک کردم . بدنش بوی خیلی خوبی میداد .. و این باعث میشد بیشتر دیوونه بشم . دلم میخواست .. دوباره لبهاش رو مزه کنم . به آرومی طوری که بیدار نشه لبهای قرمز و قلوه ایش رو بوسه بارون کردم . و بعد تمام قسمت های سوختگی رو با بوسه هام کاور کردم .
در گوشش زمزمه کردم :اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ... هیچوقت حتی فکر این رو نمیکردی که تنهام بزاری .
درسته .. این اتفاق دوباره افتاده بود . من عاشق برده ی خودم شده بودم و به خاطر نجات دادن جونش حتی نمیتونستم بهش نزدیک شم .
کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم . بعد از گذاشتن بوسه ای روی پیشونیش چشمهام رو بستم .
دست خودم نبود . هروقت بدن بی عیب و نقصش رو میدیدم خشن میشدم ..
داد زدم : هیونجین .. ببین .. یه نگاهی بهم بنداز .. ببین برادرت حالش خوبه ؟! خوب به نظر میرسم نه؟
شیشه ودکا رو به دیوار کوبیدم که هزار تکه شد و از اتاقم خارج شدم . میدونستم که بورام رفته حموم . همه جا ساکت بود و همه ی خدمتکار ها توی اتاقشون خواب بودن .
به سختی به سمت حموم قدم برمیداشتم .. زیر پام گود شده بود اما میدونستم دارم کجا میرم . دستگیره در و پایین کشیدم و به بدن بیجونش توی وان خیره شدم .
تو وان خوابش برده بود . لعنتی من .. چیکار کردم ؟ پوست بدنش کاملا نابود شده بود .. کل بدنش سوخته بود . میدونستم درست میشد .. مطمئنم جای سوختگی ها یک هفته ای کاملا از بین میرن اما چرا باید چنین دیوونگی ای صورت بگیره ؟
به سمتش رفتم . کنار وان زانو زدم و آب رو به آرومی روی موهاش ریختم . تمام کف های روی سرش از بین رفت . خم شدم و بوسه ای روی لبهاش گذاشتم .. برای اولین بار .. لبهاش رو مزه کردم . درسته تجربه خوابیدن داشتیم اما من هیچوقت برده هام رو نمیبوسیدم . داری باهام چیکار میکنی بورام؟
برای چی دارم دیوونه ات میشم؟!
دستم و زیر پاش بردم و یکی دیگه از دستهام رو زیر سرش . بغلش کردم و به سمت اتاقم رفتم . به آرومی بدن سردش رو روی تخت خواب قرار دادم و موهاش رو با حوله خشک کردم . بدنش بوی خیلی خوبی میداد .. و این باعث میشد بیشتر دیوونه بشم . دلم میخواست .. دوباره لبهاش رو مزه کنم . به آرومی طوری که بیدار نشه لبهای قرمز و قلوه ایش رو بوسه بارون کردم . و بعد تمام قسمت های سوختگی رو با بوسه هام کاور کردم .
در گوشش زمزمه کردم :اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ... هیچوقت حتی فکر این رو نمیکردی که تنهام بزاری .
درسته .. این اتفاق دوباره افتاده بود . من عاشق برده ی خودم شده بودم و به خاطر نجات دادن جونش حتی نمیتونستم بهش نزدیک شم .
کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم . بعد از گذاشتن بوسه ای روی پیشونیش چشمهام رو بستم .
۳.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.